یکدم آسایش به صد ابرام پیدا کرده ایم


سعی ها شد خاک تا آرام پیدا کرده ایم

تیره بختی نیز مفت دستگاه عجز ماست


روز اگر گم گشت باری شام پیدا کرده ایم

مقصد عشاق رسوایی ست ما هم چون سحر


یک گریبان جامهٔ احرام پیدا کرده ایم

شهره واماندگی هاییم چون نقش نگین


پای تا بر سنگ آمد نام پیدا کرده ایم

قطرهٔ اشکیم ما را جهد کو جولان کدام


از چکیدن تهمت یک گام پیدا کرده ایم

ای شرر زین بیش برآیینهٔ فطرت مناز


ما هم از آغاز خویش انجام پیدا کرده ایم

چشم حیران درکفیم از نشئهٔ دیدار و بس


بیخودی وقف تماشا جام پیدا کرده ایم

عمرها شد با خیال جلوهٔ او توأم است


بی نگه چشمی که چون بادام پیدا کرده ایم

خامشی خلوتگهٔ وصلست و ما نامحرمان


از لب غفلت نوا پیغام پیدا کرده ایم

عمر زندانخانهٔ چندین تعلق بوده است


در غبار خود سراغ دام پیدا کرده ایم

خاک ما امروزگرم آهنگ پرواز فناست


ای هوس کسب هواها بام پیدا کرده ایم

عالم موهومه ای اسباب صورت بسته است


آنچه بیدل از خیال خام پیدا کرده ایم